تحصیلات و اساتید
شیخ علیاکبر الهیان دروس مقدمات ادبیات عرب و فارسی را قزوین در نزد پدر بزرگوار و دانشمندش آموخت و در محضر درس دیگر اساتید آن حوزه حضور یافت. وی در سال 1323 قمری درست یک سال پس از رحلت پدر عازم تهران شد. او که مقدمات را در قزوین به خوبی به پایان برده بود در تهران نزد اساتید آن شهر سطوح عالی را فرا گرفت و سپس برای ادامه تحصیل به نجف اشرف عزیمت نمود.
در ابتدای ورودش به معدن علم و فضیلت مدّت کوتاهی را در محضر پربار مرحوم آخوند خراسانی صاحب «کفایةالاصول» زانوی شاگردی بر زمین زد و از فضل و دانش ایشان بهره جست. در همان زمان و پس از آن با حضور در حلقه درس آیةاللّهالعظمی سیدمحمد کاظم طباطبایی یزدی و دیگر بزرگان آن عصر، شایستگی علمیاش را به ثبوت رسانید و به درجه اجتهاد نایل گردید.
شیخ علیاکبر پس از بهرهگیری از حوزه نجف اشرف و علمای آن سامان و درک مقام اجتهاد در حدود سال 1335 قمری به قزوین مراجعت نمود و در آنجا به تدریس و تربیت طلاب علوم دینی پرداخت. در همین زمان با حضور در خدمت اعجوبه دوران، عالم ربانی و متأله قرآنی حضرت سیدموسی زرآبادی (متوفی سال 1353 قمری) به تهذیب و تزکیه نفس مشغول گردید. استاد که یکی از بنیانگذاران و استوانههای «مکتب تفکیک» بود، در پرورش ایشان و شیخ مجتبی قزوینی تلاش فراوان نمود. مکتب تربیتی سیّد که مکتب توأمان علم و عمل بود بر معرفت و شناخت بر اساس علوم قرآنی خالص و عمل بر طبق موازین دقیق شرعی تأکید داشت. درباره تأثیر اخلاق و کتب علمی و عملی او در پرورش و ساختن روحهای بزرگ، همین بس که شیخ علیاکبر الهیان و شیخ مجتبی قزوینی تنکابنی از تربیتیافتگان ایشان هستند. شیخ علیاکبر الهیان در سال 1345 قمری به رامسر مهاجرت و چندی در آنجا رحل اقامت انداخت. وی پس از مدتی درنگ در آن شهر به قزوین بازگشت و از آن پس همیشه در سفر بسر میبرد.
ویژگیهای اخلاقی
با گذشته آمد و در آینده ماند. حال را شناخت و زمان را به بند کشید، وقتشناس بود و گوهرشناس، قدر گوهر جان را دانست و به بهای گزاف فروخت. زنگار آینه جانش او را نفریفت تا آن که به اشک دیدگان آن را شست و در داد و ستدی کالای جانش را در مقابل جاودانگی فروخت.
زندگی خصوصی او سرشار از عشق و بینوایی بود. بینواییاش تجملی پرکشش بود. این بینوایی تحمیلی نبود، خود خواسته بود، هرچه داشت در انبان میکرد و به نیازمندان میداد، در حالی که چیزی در خانه نداشت در میان گونیهای زغال، گونی پول را پرت میکرد و بیتوجه به دزدی شبگردان، آنها را در امان خدا رها میکرد. لباسهای کهنهاش تمیز بود، وصلهاش را خود میزد، ولی وصله مال امام (ع) را بر تن نمیمالید حتّی برای عروسی فرزندش، از آن همه دارایی که در اختیار داشت و خود را امانتدارش میشمرد، چیزی برنداشت. میگفت: بانکدار پول زیادی در میان دست و بالش است ولی پول و مال مردم، همیشه میشمارد اما پول دیگران را.
مانند همه پیرمردان و به شیوه اندیشمندان و فرهیختگان کم میخفت، خوابی کوتاه و عمیق. شبگیر از بستر خواب بیرون میجهید چون تیری از چله رها، و چون شهابی سوزان و چون اخگری فروزان. به ایوانی میرفت از پشت طارمیها سربلند میکرد و رو به آسمان زمزمه میکرد: اِنّ فی خَلْقِالسّمواتِ وَالْاَرض... و همیشه در حالت سفر بود، گاه به مشهد مقدس مشرف میگشت و بر خواهرزاده خود مرحوم شیخ مجتبی قزوینی وارد میشد و گاه در حجرهای در مدرسه نواب اقامت میگزید و به زیارت و عبادت مشغول میشد و همواره در شهرهای قزوین، رامسر، رشت، طالقان، تهران، آستانه و مشهد در تردد بود. وی هر جا میرفت به تدریس و تربیت و تهذیب طلاب علوم دینی میپرداخت. در طول دوران زندگی هرگز دلبستگی به دنیا پیدا نکرد و هیچگاه خانهای تهیه ننمود. با زندگی بسیار ساده و بیآلایش عمر را سپری میساخت. با وجودی که هزاران تومان وجوهات به او داده میشد با این حال هرگز در آن وجوه تصرف نمینمود و در دوران زعامت آیةللّهالعظمی بروجردی(ره) هم وجوهات را به ایشان میداد.
هرگاه عبای سیاه کهنه و تمیز و عمامه سفیدی را که کمی به زردی میگرایید، میپوشید با آن گالشهایش از جنس لاستیک مردمانی گمانهای ناروا در حق او میبردند و به هدف آزارش سلامی به استهزا میکردند و با پوزخندی بر او مینگریستند، او تبسمی میکرد که شخص خودش را میباخت و دست و پایش را جمع وجود میکرد و در آن هنگام لحن کلامش و شیوه گفتارش دگرگون میگشت. صامت را ناطق، خاموش را سخنگو، سخنگو را خاموش و صامت میکرد.
چون قرآن و نمازش تمام میشد، نیازش آغاز میشد، صبحانهاش را که کمی نان و پنیر و چای بود میخورد و پس از ناشتایی در باغ جانش اکنون برای شخم زدن در باغ خردش فلسفه میخواند. سپس به کار مردم میپرداخت. در بیشتر اوقات روزه میگرفت، و هرگاه روزه نداشت ناهارش شباهت زیادی به چاشت داشت. در ده نمیگشت، در بازار قدم نمیزد، ولی در بالای تپههای اطراف به پیاده روی میپرداخت، همیشه تنها میرفت. سرپایین انداخته و چشم فرو داده، خیره در زمین (یا شاید زمین جان) نه چنان که از وقارش بکاهد. در مسافرتهایش بردبار و ملایم بود. کم حرف میزد و حتی کمتر از آن موعظه میکرد، و با این حال هیچ فضیلت را دور از دسترس مردم قرار نمیداد. گفتارش شیرین و سخن و کلامش دلچسب بود، در کلبه دهقانان و گالشان در طالقان و جواهر ده چنان بود که در خانه اعیان. میتوانست عالیترین مضامین عرفانی و قرآنی را با سادهترین اصطلاحات عوامانه بیان کند، چون به همه زبانها حرف میزد و در همه جانها نفوذ میکرد. طالقانی او را اهل طالقان میدانست، لاهیجانی اهل لاهیجان، و قزوینی اهل قزوین. و برای توده مردم یکسان بود. در هیچ چیز عجله نمیکرد جز در کار خیر.
ایشان چون استادش سیدموسی زرآبادی هیچگاه شانه از تکالیف سیاسی و اجتماعی خالی نمیکردند و همیشه در مبارزه با ظلم و ستم در دو میدان جهاد نفسانی و جهاد بیرونی پیشقدم بودند. از همین بابت یکبار مرحوم آقای الهیان سخنی درباره نواب صفوی (شهید 1334ش) گفت که استاد محمدرضا حکیمی چنین نقل میکند:
«شیخ علیاکبر الهیان از علمای بزرگ بود، اهل علوم باطنی و مشاهدات و کرامات، با عمری در حدود 70 سال و دارای پیکری نحیف و تحلیل رفته از عبادات و ریاضات یکبار از او شنیدم که میگفت: اگر من نواب را حضورا دیده بودم، چه بسا جزو افراد و دسته او میشدم» و با این سخن اشاره میکرد به اهمیت فوقالعاده دفاع مسلحانه از دین خدا در این روزگار(1).»
کرامات
علامه حاج شیخ عبدالحسین لاهیجی ساکن لاهیجان نقل میکند: از مرحوم الهیان شنیدم که فرمود: تمام هوی و هوسها را از خود دور کردم و هیچ آمالی در من وجود ندارد. و نیز نقل نمود: حدود سال 1370 قمری نامبرده یک شب تابستان با عدهای از ارادتمندان آن جناب در منزل ما بودند. آن شب در اتاق کک زیاد بود به حدّی که همه را ناراحت میکرد. یکی از دوستان ککی را با دست کشت. مرحوم الهیان متغیّر شد و فرمود: چرا این حیوان را میکشید؟ بگویید. برود - لحظاتی نگذشت که تمام ککها از اتاق خارج شدند، و مدتها در آن اتاق کک مشاهده نگردید.
او ازافراد بزرگ عصر و دارای روحی بسیار قوی بوده و دهها کرامت از ایشان نقل شده است که حکایت سخن گفتن گوشت گوسفند در سر سفره که به علت این که بر اثر خفگی مرده بود و صاحب خانه از آن اطلاع نداشت در حالی که نوکر از بیم ارباب واقعه را کتمان کرده تا توبیخ نگردد و مانند اینها هنوز در مناطق شمالی به ویژه در لاهیجان و رامسر نُقل مجالس است.
علامه حاج شیخ عبدالحسین لاهیجی همچنین حکایت میکند که مرحوم شیخ مجتبی قزوینی تنکابنی خراسانی (خواهرزاده مرحوم الهیان) برایم نقل نمود که: مرحوم الهیان به زیارت حضرت علیبن موسی (ع) مشرف گردید، و به منزل من وارد شد، موقع خواب برایش رختخواب گذاشتم و از اتاق خارج شدم، پس از چند ساعت جهت انجام کاری بدان اتاق رفتم، دیدم مرحوم الهیان نشسته و زانو را در بغل گرفته است.
گفتم: آقادایی! فرش گذاشتم، چرا نمیخوابید؟ فرمود: پا را که برای خواب دراز کردم، متوجه شدم به طرف حضرت (ع) است به این طرف برگرداندم دیدم به سوی عکس آقای بروجردی است، که یک مرتبه شمایلش در مقابلم مجسم شد، لذا به احترام حضرت رضا (ع) و آقای بروجردی که سید جلیلالقدری است این طور استراحت میکنم. من فوری جای او را تغییر دادم.
وقتی گروهی کولی آوازخوان و موسیقیدان با تار و چنگ، طبل و کرنا، با او در یک ماشینی به قصد رشت نشستند و به هدف آزردنش به نواختن غنایی پرداختند، به ملایمت و ملاطفت ابزار نواختن آنها را گرفته و دستی بر آنها کشیده، و به آنها بازگردانید، کولیان خواستند چیزی بنوازند از هیچیک آوازی و نوازی برون نیامد که نیامد.
فرزندان
شیخ علیاکبر دارای دو فرزند یکی بنام محمد و دیگری بنام حسن، که هر دو دبیر آموزش و پرورش تهران میباشند البته حسن در سال 1402 هجری قمری در هنگام بازگشت از زیارت حضرت رضا (ع) در تصادفی دار فانی را وداع گفت(2).
وفات
مرحوم الهیان همان طور که گذشت همیشه در سفر بود و در سال اخیر بیشتر اوقات را در طالقان میگذرانید تا در اوایل زمستان 1339 خورشیدی بیمار شد و بیماری ایشان شدت یافت(3) و در بیمارستان دکتر هشترودی تهران بستری گردید و در روز سهشنبه سیزدهم بهمن ماه 1339 خورشیدی سال 1380 قمری بهدرود حیات گفت جنازهاش به قم حمل شد و مرحوم آیةاللّهالعظمی بروجردی(ره) بر ایشان نماز گذارد (و گویا این آخرین نماز میّت ایشان بود که بجا آورد) و در قبرستان «وادیالسلام خاکفرج» به خاک سپرده شد.
شیخ محمدتقی نحوی که اکثر اوقات خدمت آن مرحوم میرسید از قول یکی از اخیار تهران که در لحظات آخر حیات آن مرحوم نزدش حاضر بوده است نقل میکند که چند لحظه قبل از وفات، ایشان به من فرمودند: زیر بغلم را بگیرید تا بنشینم. او را نشاندیم، متوجه شدیم آن مرحوم پاها را جمع کرده و مؤدب نشسته و به یک نقطه معینی نگاه میکنند و لبان را تکان میدهد، گویا با کسی صحبت میکند، سپس پا را دراز نموده و خوابید و به رحمت ایزدی پیوست، در همین حال بوی عطری بسیار عالی به مشام ما رسید.
«پینوشتها»
1 - تفسیر آفتاب، محمدرضا حکیمی، ص 234 و مکتب تفکیک، محمدرضا حکیمی، ص 265.
2 - بزرگان رامسر، ص 105.
3 - شیخ مجتبی قزوینی تنکابنی خراسانی به سال 1318 ق در قزوین از مادری صالحه تولد یافت پدرش حجةالاسلام شیخ احمد تنکابنی نیز از عالمان بود و از