twitter
    برای اینکه بدونید ، چیکار میکنم ، دنبالم کنید :)

بزرگان رامسر : شیخ علی‏اکبر الهیان

شیخ علی‏اکبر الهیان، فرزند محمدتقی، حدود سال 1305 قمری در قزوین متولد گردید.پدرش شیخ محمدتقی الهیان تنکابنی، دانشمندی عالیقدر و نویسنده‏ای فاضل بود. وی در رامسر به دنیا آمد و مقدمات را همانجا تحصیل نمود و به قزوین عزیمت کرد و مدتی در آن شهر به کسب علم پرداخت و از آنجا به عراق رفت و مدتی در کربلا و نجف تحصیل نمود

تحصیلات و اساتید

شیخ علی‏اکبر الهیان دروس مقدمات ادبیات عرب و فارسی را قزوین در نزد پدر بزرگوار و دانشمندش آموخت و در محضر درس دیگر اساتید آن حوزه حضور یافت. وی در سال 1323 قمری درست یک سال پس از رحلت پدر عازم تهران شد. او که مقدمات را در قزوین به خوبی به پایان برده بود در تهران نزد اساتید آن شهر سطوح عالی را فرا گرفت و سپس برای ادامه تحصیل به نجف اشرف عزیمت نمود.

در ابتدای ورودش به معدن علم و فضیلت مدّت کوتاهی را در محضر پربار مرحوم آخوند خراسانی صاحب «کفایةالاصول» زانوی شاگردی بر زمین زد و از فضل و دانش ایشان بهره جست. در همان زمان و پس از آن با حضور در حلقه درس آیةاللّه‏العظمی سیدمحمد کاظم طباطبایی یزدی و دیگر بزرگان آن عصر، شایستگی علمی‏اش را به ثبوت رسانید و به درجه اجتهاد نایل گردید.

شیخ علی‏اکبر پس از بهره‏گیری از حوزه نجف اشرف و علمای آن سامان و درک مقام اجتهاد در حدود سال 1335 قمری به قزوین مراجعت نمود و در آنجا به تدریس و تربیت طلاب علوم دینی پرداخت. در همین زمان با حضور در خدمت اعجوبه دوران، عالم ربانی و متأله قرآنی حضرت سیدموسی زرآبادی (متوفی سال 1353 قمری) به تهذیب و تزکیه نفس مشغول گردید. استاد که یکی از بنیانگذاران و استوانه‏های «مکتب تفکیک» بود، در پرورش ایشان و شیخ مجتبی قزوینی تلاش فراوان نمود. مکتب تربیتی سیّد که مکتب توأمان علم و عمل بود بر معرفت و شناخت بر اساس علوم قرآنی خالص و عمل بر طبق موازین دقیق شرعی تأکید داشت. درباره تأثیر اخلاق و کتب علمی و عملی او در پرورش و ساختن روحهای بزرگ، همین بس که شیخ علی‏اکبر الهیان و شیخ مجتبی قزوینی تنکابنی از تربیت‏یافتگان ایشان هستند. شیخ علی‏اکبر الهیان در سال 1345 قمری به رامسر مهاجرت و چندی در آنجا رحل اقامت انداخت. وی پس از مدتی درنگ در آن شهر به قزوین بازگشت و از آن پس همیشه در سفر بسر می‏برد.

ویژگیهای اخلاقی‏

با گذشته آمد و در آینده ماند. حال را شناخت و زمان را به بند کشید، وقت‏شناس بود و گوهرشناس، قدر گوهر جان را دانست و به بهای گزاف فروخت. زنگار آینه جانش او را نفریفت تا آن که به اشک دیدگان آن را شست و در داد و ستدی کالای جانش را در مقابل جاودانگی فروخت.

زندگی خصوصی او سرشار از عشق و بینوایی بود. بینوایی‏اش تجملی پرکشش بود. این بینوایی تحمیلی نبود، خود خواسته بود، هرچه داشت در انبان می‏کرد و به نیازمندان می‏داد، در حالی که چیزی در خانه نداشت در میان گونی‏های زغال، گونی پول را پرت می‏کرد و بی‏توجه به دزدی شبگردان، آنها را در امان خدا رها می‏کرد. لباسهای کهنه‏اش تمیز بود، وصله‏اش را خود می‏زد، ولی وصله مال امام (ع) را بر تن نمی‏مالید حتّی برای عروسی فرزندش، از آن همه دارایی که در اختیار داشت و خود را امانت‏دارش می‏شمرد، چیزی برنداشت. می‏گفت: بانکدار پول زیادی در میان دست و بالش است ولی پول و مال مردم، همیشه می‏شمارد اما پول دیگران را.

مانند همه پیرمردان و به شیوه اندیشمندان و فرهیختگان کم می‏خفت، خوابی کوتاه و عمیق. شبگیر از بستر خواب بیرون می‏جهید چون تیری از چله رها، و چون شهابی سوزان و چون اخگری فروزان. به ایوانی می‏رفت از پشت طارمی‏ها سربلند می‏کرد و رو به آسمان زمزمه می‏کرد: اِنّ فی خَلْقِ‏السّمواتِ وَالْاَرض... و همیشه در حالت سفر بود، گاه به مشهد مقدس مشرف می‏گشت و بر خواهرزاده خود مرحوم شیخ مجتبی قزوینی وارد می‏شد و گاه در حجره‏ای در مدرسه نواب اقامت می‏گزید و به زیارت و عبادت مشغول می‏شد و همواره در شهرهای قزوین، رامسر، رشت، طالقان، تهران، آستانه و مشهد در تردد بود. وی هر جا می‏رفت به تدریس و تربیت و تهذیب طلاب علوم دینی می‏پرداخت. در طول دوران زندگی هرگز دلبستگی به دنیا پیدا نکرد و هیچگاه خانه‏ای تهیه ننمود. با زندگی بسیار ساده و بی‏آلایش عمر را سپری می‏ساخت. با وجودی که هزاران تومان وجوهات به او داده می‏شد با این حال هرگز در آن وجوه تصرف نمی‏نمود و در دوران زعامت آیةللّه‏العظمی بروجردی(ره) هم وجوهات را به ایشان می‏داد.

هرگاه عبای سیاه کهنه و تمیز و عمامه سفیدی را که کمی به زردی می‏گرایید، می‏پوشید با آن گالشهایش از جنس لاستیک مردمانی گمان‏های ناروا در حق او می‏بردند و به هدف آزارش سلامی به استهزا می‏کردند و با پوزخندی بر او می‏نگریستند، او تبسمی می‏کرد که شخص خودش را می‏باخت و دست و پایش را جمع وجود می‏کرد و در آن هنگام لحن کلامش و شیوه گفتارش دگرگون می‏گشت. صامت را ناطق، خاموش را سخنگو، سخنگو را خاموش و صامت می‏کرد.

چون قرآن و نمازش تمام می‏شد، نیازش آغاز می‏شد، صبحانه‏اش را که کمی نان و پنیر و چای بود می‏خورد و پس از ناشتایی در باغ جانش اکنون برای شخم زدن در باغ خردش فلسفه می‏خواند. سپس به کار مردم می‏پرداخت. در بیشتر اوقات روزه می‏گرفت، و هرگاه روزه نداشت ناهارش شباهت زیادی به چاشت داشت. در ده نمی‏گشت، در بازار قدم نمی‏زد، ولی در بالای تپه‏های اطراف به پیاده روی می‏پرداخت، همیشه تنها می‏رفت. سرپایین انداخته و چشم فرو داده، خیره در زمین (یا شاید زمین جان) نه چنان که از وقارش بکاهد. در مسافرتهایش بردبار و ملایم بود. کم حرف می‏زد و حتی کمتر از آن موعظه می‏کرد، و با این حال هیچ فضیلت را دور از دسترس مردم قرار نمی‏داد. گفتارش شیرین و سخن و کلامش دلچسب بود، در کلبه دهقانان و گالشان در طالقان و جواهر ده چنان بود که در خانه اعیان. می‏توانست عالی‏ترین مضامین عرفانی و قرآنی را با ساده‏ترین اصطلاحات عوامانه بیان کند، چون به همه زبانها حرف می‏زد و در همه جانها نفوذ می‏کرد. طالقانی او را اهل طالقان می‏دانست، لاهیجانی اهل لاهیجان، و قزوینی اهل قزوین. و برای توده مردم یکسان بود. در هیچ چیز عجله نمی‏کرد جز در کار خیر.

ایشان چون استادش سیدموسی زرآبادی هیچگاه شانه از تکالیف سیاسی و اجتماعی خالی نمی‏کردند و همیشه در مبارزه با ظلم و ستم در دو میدان جهاد نفسانی و جهاد بیرونی پیش‏قدم بودند. از همین بابت یکبار مرحوم آقای الهیان سخنی درباره نواب صفوی (شهید 1334ش) گفت که استاد محمدرضا حکیمی چنین نقل می‏کند:

«شیخ علی‏اکبر الهیان از علمای بزرگ بود، اهل علوم باطنی و مشاهدات و کرامات، با عمری در حدود 70 سال و دارای پیکری نحیف و تحلیل رفته از عبادات و ریاضات یکبار از او شنیدم که می‏گفت: اگر من نواب را حضورا دیده بودم، چه بسا جزو افراد و دسته او می‏شدم» و با این سخن اشاره می‏کرد به اهمیت فوق‏العاده دفاع مسلحانه از دین خدا در این روزگار(1).»

کرامات‏

علامه حاج شیخ عبدالحسین لاهیجی ساکن لاهیجان نقل می‏کند: از مرحوم الهیان شنیدم که فرمود: تمام هوی‏ و هوسها را از خود دور کردم و هیچ آمالی در من وجود ندارد. و نیز نقل نمود: حدود سال 1370 قمری نامبرده یک شب تابستان با عده‏ای از ارادتمندان آن جناب در منزل ما بودند. آن شب در اتاق کک زیاد بود به حدّی که همه را ناراحت می‏کرد. یکی از دوستان ککی را با دست کشت. مرحوم الهیان متغیّر شد و فرمود: چرا این حیوان را می‏کشید؟ بگویید. برود - لحظاتی نگذشت که تمام ککها از اتاق خارج شدند، و مدتها در آن اتاق کک مشاهده نگردید.

او ازافراد بزرگ عصر و دارای روحی بسیار قوی بوده و دهها کرامت از ایشان نقل شده است که حکایت سخن گفتن گوشت گوسفند در سر سفره که به علت این که بر اثر خفگی مرده بود و صاحب خانه از آن اطلاع نداشت در حالی که نوکر از بیم ارباب واقعه را کتمان کرده تا توبیخ نگردد و مانند اینها هنوز در مناطق شمالی به ویژه در لاهیجان و رامسر نُقل مجالس است.

علامه حاج شیخ عبدالحسین لاهیجی همچنین حکایت می‏کند که مرحوم شیخ مجتبی قزوینی تنکابنی خراسانی (خواهرزاده مرحوم الهیان) برایم نقل نمود که: مرحوم الهیان به زیارت حضرت علی‏بن موسی (ع) مشرف گردید، و به منزل من وارد شد، موقع خواب برایش رختخواب گذاشتم و از اتاق خارج شدم، پس از چند ساعت جهت انجام کاری بدان اتاق رفتم، دیدم مرحوم الهیان نشسته و زانو را در بغل گرفته است.

گفتم: آقادایی! فرش گذاشتم، چرا نمی‏خوابید؟ فرمود: پا را که برای خواب دراز کردم، متوجه شدم به طرف حضرت (ع) است به این طرف برگرداندم دیدم به سوی عکس آقای بروجردی است، که یک مرتبه شمایلش در مقابلم مجسم شد، لذا به احترام حضرت رضا (ع) و آقای بروجردی که سید جلیل‏القدری است این طور استراحت می‏کنم. من فوری جای او را تغییر دادم.

وقتی گروهی کولی آوازخوان و موسیقی‏دان با تار و چنگ، طبل و کرنا، با او در یک ماشینی به قصد رشت نشستند و به هدف آزردنش به نواختن غنایی پرداختند، به ملایمت و ملاطفت ابزار نواختن آنها را گرفته و دستی بر آنها کشیده، و به آنها بازگردانید، کولیان خواستند چیزی بنوازند از هیچیک آوازی و نوازی برون نیامد که نیامد.

فرزندان‏

شیخ علی‏اکبر دارای دو فرزند یکی بنام محمد و دیگری بنام حسن، که هر دو دبیر آموزش و پرورش تهران می‏باشند البته حسن در سال 1402 هجری قمری در هنگام بازگشت از زیارت حضرت رضا (ع) در تصادفی دار فانی را وداع گفت(2).

وفات‏

مرحوم الهیان همان طور که گذشت همیشه در سفر بود و در سال اخیر بیشتر اوقات را در طالقان می‏گذرانید تا در اوایل زمستان 1339 خورشیدی بیمار شد و بیماری ایشان شدت یافت(3) و در بیمارستان دکتر هشترودی تهران بستری گردید و در روز سه‏شنبه سیزدهم بهمن ماه 1339 خورشیدی سال 1380 قمری به‏درود حیات گفت جنازه‏اش به قم حمل شد و مرحوم آیةاللّه‏العظمی بروجردی(ره) بر ایشان نماز گذارد (و گویا این آخرین نماز میّت ایشان بود که بجا آورد) و در قبرستان «وادی‏السلام خاکفرج» به خاک سپرده شد.

شیخ محمدتقی نحوی که اکثر اوقات خدمت آن مرحوم می‏رسید از قول یکی از اخیار تهران که در لحظات آخر حیات آن مرحوم نزدش حاضر بوده است نقل می‏کند که چند لحظه قبل از وفات، ایشان به من فرمودند: زیر بغلم را بگیرید تا بنشینم. او را نشاندیم، متوجه شدیم آن مرحوم پاها را جمع کرده و مؤدب نشسته و به یک نقطه معینی نگاه می‏کنند و لبان را تکان می‏دهد، گویا با کسی صحبت می‏کند، سپس پا را دراز نموده و خوابید و به رحمت ایزدی پیوست، در همین حال بوی عطری بسیار عالی به مشام ما رسید.

«پی‏نوشتها»

1 - تفسیر آفتاب، محمدرضا حکیمی، ص 234 و مکتب تفکیک، محمدرضا حکیمی، ص 265.

2 - بزرگان رامسر، ص 105.

3 - شیخ مجتبی قزوینی تنکابنی خراسانی به سال 1318 ق در قزوین از مادری صالحه تولد یافت پدرش حجةالاسلام شیخ احمد تنکابنی نیز از عالمان بود و از